اصلاح طلب مسلح!
واسه خودش غولی بود در دستگاههای امنیتی دهه 60. شاید هیچکس مثل اون نمیتونست شرّ منافقین رو از سر انقلاب کم کنه.
بعد از 30 خرداد 60، توی یکی از کاخهای شاه ملعون، خودش و دوستای قدیمیش، در اتاقی، غولهای امنیتی جمع بودند.
گله گله منافقین را که دستگیر میکردند، لیست آنها را به او میدادند. اسامیرا بالا و پایین میکردند، چشمانش گرد میشد. دور بعضیا با خودکار قرمز خط میکشید و با هیجان میگفت:
- این ... این رو بزنیدش. از اون کله گندههاست ...
بزنیدش یعنی بذاریدش بیخ دیوار ...
همون کاری که امروز همین آقای غول و دوستان همخطش که این سالها شدن اصلاح طلب و ضدخشونت و ... میاندازند گردن "نظام".
اون روزا میگفتن: کیو، کیو، بنگ بنگ!
حالا میگن: کی بود، کی بود، من نبودم!
قبل از انقلاب، توی مجاهدین خلق که حالا شده بودند منافقین، با خیلیهاشون دوست بود. حالا رو به همدیگه اسلحه کشیده بودند.
منافقین از طریق نیروهای نفوذیشون فهمیده بودند اون و شاگردان و بچه محلهاش، درتسویه حساب خونین ترریستهای مجاهد نقش فعالی دارند.
یه روز که آقا غوله داشت با زن و دخترش میرفت، دو منافق سوار بر موتور بهشون نزدیک شدند.
عقبی اسلحه کشید و به طرف اونا تیراندازی کرد. وقتی از موتور افتادند زمین، منافق اومد بالا سرش تا کارش رو تموم کنه و اون رو به جرگه شهدا بپیونداند!
اسلحه رو که گرفت طرفش، ناگهان غول امنیتی فکری به ذهنش رسید.
سریع دختر کوک خود را به دست گرفت و همچون سپر بلا، بین خود و منافق قرار داد.
منافق از دیدن این حرکت، شوکه شد. وحشت زده، لوله اسلحه را پایین آورد و پرید ترک موتور رفیقش که بگریزند.
آقا غوله حالا شیر شد. کُلت را از کمر خود درآورد، شروع کرد به دویدن دنبال آنها و تیراندازی ...
ولی منافقین موفق شدند فرار کند.
غول امنیتی، برگشت، دخترش را غرق بوسه کرد و مدام با خودش میگفت:
"قربون دخترم بشم که باباش رو نجات داد ..."
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ، وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
پس هرکس هموزن ذرهای نیکی کند، آن نیکی را ببیند و هرکس هموزن ذرهای بدی کند، آن بدی را ببیند
قرآن کریم سورة الزلزلة 7-8
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.
بازدید : 200
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 1:12